محمدرضا ظفري
مقدمه
انسان از بدو تشكيل جامعه، با پديده «جرم» رو به رو بوده و از بررسي وقايع تاريخي به دست ميآيد كه انسان اين رويداد را نوعي گسل و اختلال در تعادل زندگي اجتماعي ميانگاشته است و به همين دليل، هميشه، عكسالعملهايي در برابر جرم از خود نشان ميداده است.
عمدهترين واكنشها در برابر «بزهكاري» در قالب «كيفرها» انجام ميگرفته، كه در زمانهاي پيشين با عادات اجتماعي، اخلاقي و ديني آميخته بود، و مسؤوليت اعمال آنها را نيز خود مجني عليه يا خويشان وي بر عهده داشتند.
اما با ظهور نيازهاي جديد، تحول اجتماعات بشري و برقراري نظم سياسي، نه تنها جرايم شكل پيچيدهتري نسبتبه گذشته يافتهاند، بلكه شيوه رويارويي و مبارزهها با جرايم نيز به طور دقيقتري دنبال ميشوند، همچنان كه مسؤوليت اعمال كيفرها هم به عهده دولتها نهاده شده است.
بيگمان هدف از اعمال كيفر، حفظ حقوق انسان و جلوگيري از تعدي و تجاوز به آنها، به منظور تحقق آرمان «عدالت» است. چنين عدالتي كه «عدالت جزايي» ( Criminal Justice ) نام ميگيرد، با اين پرسشهاي اساسي رو به روست:
چرا از ميان انواع واكنشهايي كه در برابر جرم ممكن است اتخاذ شود، كيفرها انتخاب شدهاند؟ اگر جامعهاي، ارتكاب عملي را چنان از نظر اخلاقي، زشت و ناپسند تلقي كند كه فاعل آن را نه تنها مستوجب ذم و تقبيح بداند، بلكه دقيقا همان رفتاري را كه وي انجام داده است، به صورت كيفر بر وي اعمال كند، آيا مثل «مجرم» عمل نكرده است؟ اساسا چرا جرايم را قبيح و مرتكبان آنها را مستحق كيفر ميدانيم، ولي كيفرها را در جهت تحقق عدالت و، از اين رو، مشروع و مجاز ميشماريم؟
واقعيت اين است كه دانشوران اخلاق و حقوق، طبق مفاهيم ارزشي، پارهاي از رفتارها را خوب و عادلانه و برخي ديگر را زشت و ظالمانه دانسته و مرتكب اينها را مستوجب كيفر ميدانند، در حالي كه مفاهيم ارزشي همچون خوب و بد و عدالت و...، نوعي تعبير و تفسير اخلاقي و حقوقي از رفتارها محسوب شده و به همين دليل، فاقد ثبات و كليتند. زيرا چند درجه جابهجايي در طول و عرض جغرافيايي، آنها را زير و رو ميكند و تحول زمان آنها را درهم ميريزد. (1)
اين پرسشها و ايرادها كه متوجه كيفرهايند، در واقع، مستلزم نگرشي فيلسوفانه به آنها خواهد بود; در اين مرحله، فكر و انديشه، فراتر از قانون سير ميكند و به ريشههاي عدالت كيفري توجه مينمايد و طبعا مسائل دقيقي در باب آن مطرح ميشود، از قبيل اين كه منشا حسن و مشروعيت كيفرها چيست؟ آيا هر قانوني كه قانونگذار، طبق اصول پذيرفته شده در يك سيستم عدالت كيفري، وضع ميكند، مشروعيت داشته و انقياد نسبتبه آن الزامي است؟
در حقوق اسلامي نيز با اين كه اراده خداوند منشا و مبناي عدالت كيفري است، اما اين مطلب به هيچ وجه به معناي حرمت تامل و انديشه در باب مجازاتهاي حدود، قصاص، تعزيرات و ديات نيست و چنانچه بعدا خواهيم آورد، اسلام، دينداران را به تعمق و تامل در باب فلسفه و حكمت كيفرهاي شرعي تشويق نموده است.
به نظر نگارنده، مهمترين نتيجه بحث فلسفي از كيفرها اين است كه معلوم خواهد شد نظام عدالت كيفري در هر جامعهاي، بر پايههايي قرار دارد كه نه تنها بايد در فهم و بررسي نظريههاي كيفري، آن پايهها را به دست آورد و آنها را فهميد، بلكه انتظار هر نوع تحول و اصلاح نظام عدالت كيفري با دگرگوني آن پايهها و ريشهها امكانپذير است; همچنان كه طبق همين پايههاست كه ميتوان به داوري هر نظامي پرداخت و آن را نو يا كهنه، پيشرفته يا عقبافتاده، زشتيا زيبا، خوب يا بد، عادلانه يا ظالمانه توصيف كرد.
هدف از اين نوشتار، تبيين و بررسي عدالت كيفري، با تامل در همين پايهها و بنيادهاست و بواقع بر اين پيشفرض قرار دارد كه همه نظامها از اهداف و فلسفههاي خاصي تبعيت ميكنند و از اين رو، ميتوان با نگاهي فيلسوفانه به نقد و بررسي آنها پرداخت.
عنوان اين نوشتار، «مباني عدالت جزايي» است كه در سه بخش فراهم آمده است:
بخش اول: مفاهيم; بخش دوم: مهمترين نظريهها درباره مباني عدالت جزايي; و بخش سوم: مباني عدالت جزايي در انديشه اسلامي.
1. مفاهيم
1-1. مباني
واژه مباني در آثار نويسندگان، بويژه حقوقدانان بسيار استعمال ميشود و در فلسفه حقوق به معناي «رگها و ريشههاي پنهان و نامرئي حقوق و كيفرها» معرفي ميگردد. (2) ولي در عنوان «مباني عدالت جزايي» سه معناي متفاوت از واژه مباني به ذهن ميرسد:
الف) منشا مشروعيت مجازات;
ب) ملاك تعيين نوع و ميزان مجازات;
ج) پيشفرضهاي مشروعيت و تعيين نوع و ميزان مجازات.
حال، به طور مختصر، به توضيح هريك از معاني بالا ميپردازيم:
1-1-1. منشا مشروعيت مجازات
قوانين مختلف مدني، جزايي و...، برطبق نيازهاي جامعه وضع ميشوند. چنانچه اين نيازها بطور دقيق شناخته نشوند و بدون توجه به مصالح و مضار واقعي انسان، مكانيزم رفع آنها در قانون معين نشود، تصور تحقق نظام قانوني عادلانه، صحت و واقعيتي نخواهد داشت. با وصف اين، قوانين با اين پرسش بسيار اساسي رو به رويند كه چرا انقياد و متابعت از آنها الزامي است و به چه دليل مشروعيتيافتهاند؟
در اين پرسش، از بيرون به قوانين نگريسته شده و نگاه فلسفي به ريشه و منشا قوانين معطوف شده است و طبيعتا براي اثبات مشروعيت و الزامآوري قوانين و نظامهاي مبتني بر آنها، نميتوان به خود قوانين استناد كرد، زيرا اين خود، تحصيل حاصل است.
بايد دانست كه مشروعيت و الزامآوري قوانين، از جمله قوانين جزايي، بر نظريهها و ديدگاههاي مورد قبول هر جامعه استوار است، كه معمولا در همه جوامع يكسان نيست و طبق همين ديدگاههاست كه منشا و سرچشمه حق اعمال كيفر معلوم ميشود و مشخص ميگردد كه حقوق و كيفرها، به چه اعتقادات و نظرياتي وابستگي مييابند كه ما در اينجا، از آنها به «منشا مشروعيت» تعبير نمودهايم.
2-1-1. ملاك تعيين مجازات
معناي ديگر واژه مبنا، ملاك تعيين مجازات، از حيث نوع و ميزان آن در برابر هر جرم خاص است. قانونگذاران، براساس اهداف و مقاصدي كه در نظر دارند، كيفرهاي قانونياي را در قبال «مرتكبان جرم» معين ميسازند، كه گمان ميبرند به عدالت و مصلحت اجتماعي و فردي نزديكتر است.
لازم به گفتن است كه معمولا، معيارهاي تعيين مجازاتها در قوانين جزايي، بيان نميشوند، بلكه همچون ستونهاي پنهان براي آنها عمل ميكنند. اين اهداف در تئوريهاي كيفري مشخصي از قبيل نظريه جبران، ارعاب، اصلاح و... ارائه و مطرح ميشود.
3-1-1. پيشفرضهاي مشروعيت و تعيين مجازات
نظام عدالت كيفري، امري عيني و قابل تحقق در خارج است و از اين رو، پيوسته و وابسته به يك سلسله مقدمات و پايههايي است و براساس اينها، تاسيس يك نظام كيفري عادلانه و پاسخگويي به نيازهاي واقعي انسان، طي روند خاصي ممكن خواهد بود. نحوه تفسير و تعبير بنيانگذاران آن از جهان، جامعه و انسان و جهانبيني علمي و فلسفي آنان، پايههاي اوليه نظام عدالت كيفري را تشكيل ميدهد. درواقع اينها پيشفرضهايي هستند كه قانونگذاران با تكيه بر آنها، به تقنين روي آورده و بدين وسيله به دنبال تحقق آرمانها و اهداف خود ميروند. البته پارهاي از پيشفرضها، زير تاثير اوضاع اجتماعي، تاريخي، سياسي، جغرافيايي، عرف، نيازها و مقتضيات زمان قرار دارند و از اين طريق، عرصههاي تقنين و اجرا را مينمايانند و تحول و دگرگوني همين پيشفرضهاست كه موجب تغيير و دگرگوني قوانين ميشود. به همين دليل، نهادهايي كه در قوانين جزايي پيشبيني ميشوند، براساس معرفتهاي انساني و تجربيات جديد وي فراهم آمدهاند، زيرا مصلحت و منفعت آنها در گذشته شناخته شده نبود.
4-1-1. رابطه مباني
از عنوان «مباني عدالت جزايي» سه معناي متفاوت براي مباني به دست آمد، ولي ميتوان ارتباط آنها را با يكديگر به اين شكل نشان داد:
مبنا به معناي اول، مقدمه صحت مبنا به معناي دوم است، چنانكه هر دو، پس از مبنا به معناي سوم قابل توجيه خواهند بود; به عبارت ديگر، قبل از اعمال مجازات خاص و معيني، بايد اصل مشروعيت مجازات اثبات شود، و پس از توجيه مشروعيت كيفر، وبتبه اين ميرسد كه چه نوع مجازاتي را برابر جرم خاصي معين نماييم و چه مقداري از آن را اعمال كنيم.
اما نكته مهم اين است كه چه در مرحله توجيه مشروعيت مجازات، و چه در مرحله تعيين مقدار نوع خاص، حقوقدانان يا فقيهان، بر پيشفرضهاي خود تكيه ميكنند و با توجه به ذهنيتهاي قبلي خود، با مشروعيت كيفرها و معيار تعيين آنها رو به رو ميشوند. پس از اين مرحله است كه اولا درمييابند چه فعلي مستوجب كيفر است، و ثانيا چه نوع و چه مقدار بايد كيفر تعيين كنند.
2-1. مفهوم عدالت جزايي
عدالت جزايي از دو كلمه عدالت و جزا تركيب شده است. عدالت در معاني قسط، دادگستري، مساوات و انصاف (3) و جزا به معناي كيفر، تنبيه، پاداش و تلافي استعمال ميشود. (4)
در قرآن، جزا هم به معناي كيفر بدكاران (5) و هم به معناي پاداش نيكوكاران به كار رفته است. (6) اما معناي تركيبي عدالت جزايي، تا اندازهاي قابل تامل است. زيرا نميتوان مفهوم اين تركيب را بدون تعمق و مداقه، بيان كرد.
به نظر نگارنده، دو معنا براي اين اصطلاح قابل ذكر است: كيفر، و عدالتي كه با كيفر محقق ميشود.
1-2-1. عدالت جزايي به معناي كيفر
مفهوم عدالت جزايي، چيزي جز اعمال كيفر و مجازات نيست و تركيب كيفر با عدالت، تنها به اين خاطر است كه كيفر با مفهوم ارزشي عدالت تركيب شود و نشانگر اين باشد كه اجراي قوانين كيفري، همان اجراي عدالت است.
بسيار ديده شده كه وقتي قاتل عمدي به كيفر اعدام محكوم ميشود، هنگام اجراي كيفر، شاهدان مجازات، معمولا به جرم انجام يافته او توجهي نميكنند و در نظر نميگيرند كه اين قاتل كه هم اكنون در حال تحمل كيفر است، مدتي قبل، چه بسا، وحشيانهترين رفتارها را درباره مجني عليه به كار برده است و از اين رو، چه بسا، اعمال كيفر را غير انساني توصيف كنند.
اما در منطق بسياري از طرفداران مجازات، كيفر هرچند ظاهري خشونتبار دارد، ولي وسيله اجراي عدالتبوده و در واقع چنانچه مجازات بر مرتكب جرم اعمال نگردد، ارزش عدالت مخدوش و فاقد حفاظ خواهد شد. به نظر اينان، با وجود امكان هر لحظه وقوع تعدي و تجاوز به حقوق افراد، عادلانه نخواهد بود كه مشروعيت كيفرها را نفي، و ضرورت آنها را ناديده بگيريم.
2-2-1. عدالت جزايي به معناي تحقق عدالتبا كيفر
مهمترين تاثير وضع و اجراي دقيق قوانين جزايي، تحقق عدالت است. چنين عدالتي كه با مجازاتها به دست آمده است، عدالت جز ايي نام ميگيرد. از اين رو، اگر انتظار تحقق عدالت را، از طريق اجراي مجازاتها داريم، بايد كيفرها نيز در مواجهه با جرايم ارتكابي، از وصف عدالتبيبهره نباشند، چه اين كه طبق اصل سنخيت علت و معلول، با كيفر ناعادلانه نميتوان وضعيت عادلانهاي را در جامعه برقرار ساخت.
در اينجا تذكر اين نكته لازم است كه مفاهيم ارزشياي همچون عدالت، براساس نيازهايي كه انسان جهت نيل به سعادت و كمال خويش دارد، وضع شده و از اين جهت مفاهيمي اعتباري و نسبي نيز تلقي ميشوند; اما با اين حال، مفاد اصلي آنها همان بيان رابطه عليت است و از اين رو، بيارتباط با حقايق عيني و خارجي نخواهد بود.
مثلا وقتي در قانون جزا، گفته ميشود كه «كيفر سرقتحدي، قطع دستسارق است»، هرچند مستقيما نامي از رابطه عليتبين فعل يعني كيفر، و هدف يعني ارعاب يا تلافي به ميان نميآيد، ولي قضيه، مبين رابطه عليتبين آن دو است. (7)
2. مهمترين نظريهها درباره مباني عدالت جزايي
گفته شد كه تشكيل نظام عدالت جزايي، در يك جامعه، بر پايهها و ريشههاي نامريي استوار است، كه نه تنها حقوق و تكاليف شهروندان و حكمرانان براساس همين پايههاي پنهان نمودار ميشود، بلكه مشروعيت مجازات و عدالت جزايي نيز طبق همين پايهها توجيه ميگردد. اما پس از مشروعيتيافتن، هدف و غايت از اعمال مجازاتها نيز بايد معين شود، چه اين كه با تعيين هدف، قانونگذار خواهد توانست نوع و ميزان مجازاتها را در قوانين پيشبيني كند تا به اين ترتيب، غايت مورد نظر حاصل آيد.
اما چنانكه گفته شد، هم توجيه مشروعيت و هم توجيه مجازاتهاي معين، طبق ذهنيتهاي تشكيلدهندگان نظام عدالت كيفري ممكن خواهد بود; طبق اين ذهنيتهاست كه نظريه خاصي در باب مباني عدالت جزايي پذيرفته ميشود.
در ادامه بحث، مهمترين نظريههايي كه در باب منشا عدالت جزايي و معيار تعيين كيفر ابراز شدهاند، بررسي خواهند شد:
1-2. منشا مشروعيت كيفرها
1-1-2. نظريه حقوق الهي در اديان ابراهيمي
سرچشمه عدالت كيفري در دين يهود، مسيحيت و اسلام، خداوند است; در عهد عتيق (تورات. و عهد جديد (انجيل) (9) ، هم قانون و هم كيفر، ريشه و مبناي خود را از خداوند ميگيرند. هيچ كس حق حاكميتبر ديگري ندارد و تنها خداوند قادر و حاكم مطلق و منشا حق اعمال كيفر است.
از ديدگاه اسلام نيز، منشا عدالت و حقوق از جمله حقوق كيفري، وحي و اراده الهي است، اما اين گونه نيست كه بدون ضابطه عقلي و معيار عدالت و مصلحت، تشريع شده باشند.
حقوق اسلامي، حقوق الهي و ديني است و چنين مينمايد كه حقوقي ثابت و انعطافناپذير باشد. اما چنانكه بسياري از اسلامشناسان مسلمان و غير مسلمان، اظهار داشتهاند، وجود قواعدي مانند «مصلحت» و شيوهاي به نام «اجتهاد»، عملا انطباقپذيري حقوق اسلامي را با نيازها و مقتضيات جديد نشان ميدهد. (10)
2-1-2. نظريه حقوق طبيعي
خاستگاه اين نظريه، يونان است. طبق اين نظريه، عدالت كيفري، ريشه در قوانين طبيعت دارد. فيلسوفان اين ديار، همچون سقراط، افلاطون و ارسطو، سخت معتقد به خداوند بودند، اما جاي تعجب است كه با مفهوم حقوق بيروني يعني حقوق الهي آشنا نبودند، بلكه اين انديشه را براي نخستين بار، رواقيان مطرح ساختند و آن را با حقوق دروني يعني فطري درآميختند. (11) حال به طور مختصر، انديشه يوناني و رواقي را در اين باره، مطرح خواهيم كرد.
الف) نظريه حقوقي افلاطون ( plato ) و ارسطو ( Aristotle )
كتابهاي «جمهور» و «قوانين» افلاطون (348-429ق.م)، حاوي آراء حقوقي و كيفري اوست. او در كتاب جمهور به تشريح انواع عدالت پرداخته و مفهوم آن را اين دانسته است كه هركس به كار خويش بپردازد. (12)
او منشا عدالت را، دانش و حكمت ميدانست، به اين معنا كه با آگاهي ميتوان سره را از ناسره، خوبي را از بدي و حسن را از قبح تشخيص داده و به همين دليل، دستيابي به خير و سعادت و حفظ فضايل و تحقق عدالت در «نيك شهر»، با دانش حاصل ميآيد، چنانكه منشا عمل به رذايل و ارتكاب قبايح و جرايم از جهل و ناداني برميخيزد كه به معناي خروج از عدالت است. زيرا، زندگي خوب، همچون حقايق رياضي و فلسفي، از قواعد ثابت و يكساني برخوردار است و چون زندگي خوب، با رفتارهاي خوب آدميان فراهم ميشود، پس رفتارهاي آدميان نيز داراي احكام ثابت و كلي و مستقل از تمايلات و اذهان آدمي است و ميتوان آنها را كشف و بدانها عمل كرد.
به نظر افلاطون، هرگاه جرمي (آديكيا) واقع شود، مجرم بايد به مجازات محكوم شود تا باعث پيشگيري و ارعاب ديگران شده و مانع از خروج آنان از محدوده عدالت، در آينده، گردد. (13) به همين دليل در نگاه افلاطون، عطف به گذشته نشدن مجازات، از جايگاه ويژهاي برخوردار است. زيرا مجازات ناظر به آينده است و از اين رو، بر آيندگان تاثير ميگذارد نه بر گذشتگان. (14)
اما ارسطو (323-384ق.م) كه نظريات خويش را در باب اخلاق و حقوق، در كتابهاي «سياست» و «اخلاق نيكو ماخوس» مطرح كرده است، همچون استادش افلاطون ميپذيرد كه خوبي يا بدي رفتارها از ضوابط منطقي تبعيت ميكند، به اين معنا كه طبيعت زندگي خوب و عادلانه را ميتوان با دانش و حكمتبه دست آورد، ولي بخوبي نشان ميدهد كه تنها علم و معرفت، انسان را به خير و سعادت راهنمايي نميكند، زيرا بسيارند كساني كه به رغم دانستن زشتي عملي، باز بدان مبادرت ميورزند.
به نظر ارسطو، تنها طبق «نظريه اعتدال» ميتوان معيارهاي خوب و بد اخلاقي و حقوقي را عينيتبخشيد. براساس نظريه اعتدال، هر عملي بايد ميانه افراط و تفريط واقع شود; مثلا غذا خوردن خوب است، اما بايد در حد وسط پرخوري و كمخوري واقع شود; البته بايد توجه داشت كه حد وسط در مورد هر شخصي متفاوت است و مقدار معتدل هر چيزي سبتبه هر فرد تفاوت مييابد.
در صحنه اجتماع، اگر رفتارهاي متقابل در حد اعتدال انجام نگيرند، به حقوق ديگران تجاوز شده و با وقوع جرم و به هم خوردن تعادل جامعه، تنها چاره اين است كه با مجازات دقيق، حالتسابق اعاده شود. (15)
ب) انديشه زنون ( Zenon ) و سيسرون ( Ciceron )
زنون (260-350ق.م) پايهگذار مكتب رواقي است. از ديدگاه اين مكتب، همه انسانها برابر اقتضاي عدل الهي، هيچ امتيازي بر ديگري نداشته و همه از عقل و خرد يكساني برخوردارند.
زنون معتقد بود كه منشا نظم جهان، عقل كلي الهي است كه بر طبيعت و بشر حاكم است، بنابراين، قوانين رفتاري انسانها منطبق بر قوانين طبيعت است. (16)
انديشه رواقي زنون، چنان تاثيري بر سيسرون (43-106ق.م) گذارد كه وي به اتحاد قوانين موضوعه و طبيعي قايل شد. اعتقاد وي اين بود كه همه انسانها، طبيعتا خردمندند، پس هر قانوني كه وضع كنند، با فطرت و طبيعت همگان منطبق است، ولي حال و هواي مادي و معنوي هر جامعه نيز در آن مؤثر است و تا حدي باعث اختلاف قوانين جامعههاي مختلف ميشود. ولي اين اختلافات، نبايد موجب ناهمگوني قوانين بشري، با قوانين طبيعي شود. لذا وقوع جرم را امري غير طبيعي، و اعمال كيفر را امري طبيعي ميانگاشت و قوانين كيفري را حافظ و نگهدار قوانين طبيعي ميدانست. (17)
3-1-2. نظريه اخلاقي
الف) كانت ( Kant )
در اين نظريه، هدف از وضع و اعمال قانون جزا، حفظ حقوق طبيعي و جلوگيري از تعدي به آن نيست، بلكه در نظريه اخلاقي، كيفر و مجازات خود غايت و غرض اصلي است.
به اعتقاد ايمانوئل كانت (1804-1742م.) كه پايهگذار اين نظريه است، هدف از اعمال كيفر، نه دفاع از جامعه در قبال بزهكار و نه پيشگيري و ارعاب ديگران از ارتكاب جرم است، بلكه اعمال مجازات، خود حسن ذاتي دارد. (18)
از نظر كانت، منشا معلومات انسان، يا حس تجربه استيا فطرت و عقل. (19) صحت و درستي معلومات حسي، كه معرفتي غير مستقيمند، قابل ترديد است. زيرا آنها در قالب يك سلسله معلومات فطري، مثل زمان و مكان، كه پيش از حس و تجربه در عقل موجودند، ادراك ميشوند و چون اشخاص، از لحاظ نسبتبا زمان و مكان متفاوتند، بنابراين، ادراك و فهم آنان به اشياء، كه وي آن را عقل فطري ميخواند، به نسبت اشخاص، متفاوت ميشود و تطابق ذهن با عين قابل ترديد خواهد بود. اما در معلومات فطري، كه انسان به حكم اخلاق و وجدان، واقع را درك ميكند، ادراك به نحو مستقيم بوده و ترديدي در صحت احكام عقل عملي وجود نداشته و اعم از اين كه مفيد باشد يا نباشد، انسان موظف به پيروي از آن است. (20)
ب) هگل ( Hegel )
فلسفه هگل (1831-1770م.) در برابر سخن قدما و حتي كانت قرار دارد. در منطق ارسطويي، علم، حصول صورت شيء در ذهن تعريف شده است و به خاطر تطابق بين معلوم ذهني و شيء خارجي، ميتوان گفت علوم ذهني ،جز از نظر ترتب آثار خارجي ،نشاندهنده خارج است. (21)
كانتبا درهم ريختن اين منطق، تنها ادراكات عقل عملي را قابل اعتنا دانست و عقيده داشت كه در احكام عقل نظري، واقعيات خارجي به همان شكلي كه هست، ادراك نميشود و از اين رو، معلومات حاصل از عقل نظري، نسبي و اضافي است.
بدين ترتيب، هم طبق منطق ارسطو و هم منطق كانت، واقعيتي مستقل از ذهن وجود دارد كه عالم با به دست آوردن علم، آن واقعيت را خواهد ديد، اما از نظر كانت، ابزار حصول اين علم در اختيار انسان وجود ندارد.
اما نظريه هگل، چيزي بالاتر از سخن كانت و ارسطو است، زيرا او معتقد بود معلوم ذهني ممكن نيستخلاف معلوم خارجي باشد. اين سخن او معروف است كه آنچه واقع است، نميشود خلاف عقل باشد و آنچه عقل بر ان حكم كند، ممكن نيست واقع نباشد. (22)
تفسير تئوري كيفري هگل اين است كه هرچه نزد عقل صحيح باشد، حق است و چون همه به يكسان از عقل برخوردارند، پس نزد همگان نيز حق خواهد بود. بنابراين حق عبارت است از تجسم عيني خواست همگان. (23)
از اين رو، اگر حق مقتضاي اراده كلي و خواست همگان است، پس نفي حق، خلاف چنين خواستي است، در نتيجه، جرم كه نفي حق است، نفي نفي يعني اعمال كيفر، حق و مقتضاي خواست همگان است. و از آنجا كه بزهكار فردي خردمند است، كليت در ذات او نيز قرار دارد، پس او نيز با خواست همگان موافق بوده و از پيش اعلام ميدارد من آماده تحمل كيفرم. (24)
طبق منطق ديالتيك هگل، كيفر از درون بزه برميخيزد، چون بزه امر نامعقولي است، ولي كيفر، امري معقول. لذا، امر معقول كه منطبق با خواست و عقل همگاني است، عين واقع هم هست. از اين رو، كيفر، از نواميس كائنات است. (25)
4-1-2. نظريه قرارداد اجتماعي
توماس هابز، جان لاك و ژان ژاك روسو، كه از پيشگامان نظريه قرارداد اجتماعي تلقي ميشوند، معتقدند جامعه قبل از انعقاد قرارداد، واقعيتي نداشته و پس از انعقاد آن و تشكيل جامعه، همه حقوق افراد به اجتماع منتقل ميشود; از جمله حق اعمال كيفر كه در جامعه طبيعي در اختيار افراد بود، در جامعه سياسي در اختيار جامعه قرار ميگيرد. زيرا اگر در جامعه اخير هم افراد، اختيار اعمال مجازات داشته باشند، دو مشكل ايجاد ميشود: اول اينكه بين جرم و مجازات، تناسب رعايت نميشود، دوم اينكه هميشه قدرت و نيروي لازم براي اعمال كيفر، در اختيار افراد وجود ندارد. بنابراين، مطلوب اين است كه نظام كيفرياي تاسيس شود تا اين دو وظيفه را به نحو مطلوب انجام دهد، به گونهاي كه مقبول همگان نيز باشد; طبق اين نظريه، كيفر، تنها منشا مشروعيتخود را از قرارداد اجتماعي اخذ ميكند. (26)
5-1-2. نظريه تحققي يا اصالت تجربه
تا حال آنچه در باب منشا مشروعيت كيفرها گفته شد، ناظر به اين مطلب بود كه اصول و قواعدي برتر از قوانين موضوعه جزايي وجود دارد كه بايد قانونگذاران، آنها را به دست آورده و در قانون، متبلور سازند.
اين تفكر كه تا نيمه سده نوزدهم ادامه داشت، با بروز گرايشهاي تحققي در اكثر رشتههاي علوم طبيعي و انساني پايان يافت و از آن زمان تا به امروز، دانش حقوق، خصوصا حقوق كيفري، بر مبناي نظريه تحققي قرار گرفت و تمامي مكاتب دفاع اجتماعي در حقوق جزا به نحوي تابع اين مكتب قرار گرفتند. (27)
پيشگامان مهم اين نظريه در اروپا جرمي بنتام و اگوست كنت، و در امريكا ويليام جيمز بودند كه اعتقاد مشترك آنان روي آوردن به معيارهاي عيني و استفاده از شيوه تجربي است.
در شيوه تحققگرايي، از امور مطلق سخني به ميان نميآيد و بر هيچ امري به طور مطلق حكم نميشود; تنها حكم مطلق اين است كه به هيچ امر مطلقي نميتوان حكم كرد. (28)
اين انديشه عميقا در تمام رشتهها، از قبيل اقتصاد، روانشناسي، سياست و حقوق راه يافت و در نتيجه، دانش حقوق كيفري نيز بر اين مبنا قرار گرفت كه بايد قوانين كيفري را با تجزيه و تحليلهاي علمي، از واقعيات اجتماعي به دست آورد، زيرا در وراي حقوق موضوعه قواعدي برتر و والاتر همچون حقوق طبيعي، اراده الهي و... وجود ندارد. (29)
2-2. ملاك تعيين مجازات
1-2-2. نظريه جبران
ارسطو اولين كسي است كه ملاك تعيين كيفرها را جبران ( retibution ) دانسته و بر اين اعتقاد بود كه مجرم بايد به تناسب جرم ارتكابي كيفر ببيند. (30)
نظريه جبران، پس از ارسطو، با تحول انديشه انسان، دگرگون شد. اگر ارسطو، مبناي نظريه جبران را عدالت طبيعي ميدانست و نقش كيفر را جبران آسيبهاي وارد شده ميانگاشت، (31) در انديشه رواقي، عدالت طبيعي به معناي زيستن بر وفق قوانين الهي و تبعيت آگاهانه از مشيتخداوند بود و كيفر نوعي انتقام الهي دانسته ميشد. (32)
سپس انديشمندان مسيحي، عدالت كيفري را به شيوه ارسطويي و رويكرد رواقي، بر تعاليم مسيحيت منطبق ساختند و مفهوم گناه، كيفر و خداوند را به يكديگر نزديك است و مجازات را در حقيقت، كفاره گناه تلقي ميكردند. (33)
با اين توضيح، ميتوان اعتقاد اساسي طرفداران نظريه جبران را اين دانست كه كيفر به نحوي تاوان جرم تلقي شده و همين كه مجرم متناسب با جرمش مجازات ببيند، بهاي جرمش را پرداخته است. (34)
2-2-2. نظريه ارعاب ( deterence )
براساس اين نظريه، هدف اصلي از كيفر، منع ارتكاب جرم يا حداقل كاهش آن است، و بايد با اعمال كيفر و ايجاد هراس و بيم در دل مردم، مانع آنان از ارتكاب جرم در آينده شد.
در توجيه اين نظريه گفته ميشود: مردم به لحاظ ارتكاب بزه، سه گروهند: يك دسته بزهكاراني هستند كه از خطر مجازات هيچ ترسي به خود راه نداده و دانستن اينكه ممكن است مشمول كيفر قرار بگيرند، تاثيري در جلوگيري آنان از ارتكاب جرم ندارد، اعم از اينكه مجرم ابتدايي باشد يا حرفهاي. دسته دوم افراد معمولي هستند كه اكثريت افراد جامعه را تشكيل داده و عادت كردهاند بدون چون و چرا از قانون پيروي كنند; و دسته سوم كساني هستند كه امكان گرايش به ارتكاب جرم در آنها وجود دارد و چنانچه كيفرهاي قانوني وجود نميداشت، احتمالا انديشه ارتكاب جرم در ذهن آنان رسوخ مييافت. البته تعداد اين افراد نسبتبه هر جرمي متفاوت است، مثلا اگر براي قتل، قاچاق مواد مخدر و فرار از پرداخت ماليات، هيچ كيفري تعيين نميشد، واضح است كه تعداد مرتكبان احتمالي اين گونه جرايم به يك ميزان نبود.
به هر حال، منطقي مينمايد كه هر جرمي را وسوسهانگيز بدانيم و با وضع قوانين كيفري وسوسه ارتكاب جرم را از مخيله مرتكبان احتمالي بزداييم.
بنابراين، تعيين كيفر، براي گروه نخست و دوم، نقش مؤثري نخواهد داشت، تنها در مورد گروه سوم است كه كيفر ميتواند مؤثر باشد. از اين رو، ميتوان با تعيين كيفرهاي دقيق، طبق نظريه ارعاب، باعث پيشگيري و كاهش وقوع جرم شده، به گونهاي كه حتي كساني كه پايبند اصول اخلاقي هستند، هواي ارتكاب جرم را در سر نپرورانند. (35)
3-2-2. نظريه اصلاح ( reform )
طبق اين نظريه، هدف از تشكيل نظام عدالت كيفري، اين است كه با اعمال مجازات ضربه روحياي بر مجرم وارد شود، تا وي دريابد عمل زشتي كه مرتكب شده است، صحيح نبوده و نبايد آن را تكرار كند.
در اين نظريه، از بين كيفرها، بر كيفر زندان، بيشتر تاكيد ميشود و حداقل اين است كه كيفر اعدام، بهطور كلي از نظام كيفري حذف گردد، زيرا هدف از كيفر، تغيير روح و انديشه شخص بزهكار، و تحول بينش او است و اين منظور، بيشتر در زندان و با اعمال مجازاتهاي جايگزين اعدام قابل دستيابي است.
از اين رو، پارهاي از جرمشناسان، اتخاذ تدابير و سياست جنايي خاصي را پيشنهاد ميكنند. مثلا مرتكبان جرم رانندگي در حال مستي، بايد ملزم شوند در بخش تصادفات بيمارستانها، مشغول به كار شوند يا كسي كه به كودكي تجاوز كرده و موجب آسيب جسمي و رواني وي شده است، تحتشرايط كنترل شده با قرباني جرم رو به رو شود و از اين طريق، رنجي را كه خود باعث آن شده، شاهد باشد، و از آن درس بياموزد. (36)
ناگفته پيداست كه تعيين كيفر، طبق اين نظريه، مطمئنا از لحاظ اجرا آسانتر و از نظر هزينه كمخرجتر است و در برابر برخي جرايم و مجرمان ميتواند نقش مؤثري داشته باشد. به همين جهت، امروزه ما شاهد مجازاتهاي تكميلي در برخي كشورها هستيم. مثلا در قانون يازده ژوئيه 1975 فرانسه، مجازاتهاي تبعي و تكميلي جايگزين كيفر زندان شده است (37) و در قانون مجازات اسلامي مصوب 1370، قانونگذار ايراني در ماده 22 تخفيف مجازات و تبديل آن را پيشبيني كرده و در ماده 19 همين قانون، مجازاتهاي اصلاحي و جايگزين زندان را و در ماده 25، مجازاتهاي معلق را مقرر كرده است.
در برخي از موارد، ميتوان پس از تخفيف مجازاتهاي حبس، به اقدامات اصلاحي مبادرت ورزيده و مجرم نيز طبق پيشبينيهاي قانوني كه براي اصلاح وي منظور شده است، به طور اختياري اقدام خواهد كرد.
4-2-2. نظريه درمان ( cure )
پارهاي از جرمشناسان برآنند كه مجازاتها اساسا بايد حذف شوند، زيرا مجرم شر يا پليد نيست، بلكه او بيمار است. (38) وقوع جرم، نشانه نوعي مشكل شخصيتي يا ديگر اختلالات رواني فاعل آن است، چنين كسي را نميتوان با مجازات اصلاح كرد يا وي را ترسانيد. از اين رو، اعمال كيفر، مبتني بر هيچ فلسفهاي نميتواند باشد؟
اصولا چه انتظاري از كيفر داريم؟ آيا كيفر به خاطر سودي نيست كه براي نظم اجتماعي به بار ميآورد؟ امروزه، ما شاهد پيشبيني انواع مجازاتهاي دقيق در قوانين جزايي هستيم كه اعمال آنها تنها باعث وخيمتر شدن اوضاع اجتماعي شده و هچ ضرورتي براي تشكيل نظام عدالت كيفري تصور نميرود، بلكه حتي باعث تكرار جرم و چه بسا، سنگدلي مجرمان شود. بنابراين، آيابهتر نيستبه جاي شيوه اعمال كيفر، از دادههاي علوم پزشكي، روانشناسي و... استفاده برده و ااز طريق اقدامات منظم درماني با بزه و بزهكاري رو به رو شويم؟ (39)
5-2-2. نظريه ارضا ( satisfaction )
براساس اين نظريه، در ارتكاب جرم، به حق مجنيعليه تعدي و تجاوز شده است، احساسات او برانگيخته شده است و طبيعتا ميل به ارضاي خشم و كينه در او ظاهر ميشود و چنانچه اين نياز به شكلي ارضا نگردد، انتقام، شكل خصوصي يافته و جامعه دچار اختلال خواهد شد. بنابراين مجرم بايد به مكافات زشتي عمل خود برسد، و در درجه اول، اين مجنيعليه است كه بايد ارضا شود. بنابراين، نميتوان نظام كيفري يك جامعه را عادلانه دانست، مگر اينكه مصوبات قانوني را در جهت ارضاي تمايلات انساني مجني عليه و فرونشاندن احساسات او دانست.
چنانكه پيداست، اين نظريه بيشتر بر ملاحظات روانشناسي مبتني است تا بر تحقيقات تاريخي يا علمي. (40)
3. مباني عدالت جزايي در انديشه اسلامي
اسلام دين قانون است، چنانكه در صدر اسلام دولت اسلامي براساس يك سلسله قوانين، از جمله جزايي، تاسيس شد تا از امنيت روحي و جسمي فردي و اجتماعي حراست كرده و از وقوع بزهكاري و گسترش فساد جلوگيري نمايد.
در اسلام هم، همانند ديگر اديان ابراهيمي، منشا اين قوانين، وحي و اراده الهي است. در درستي اين مطلب از لحاظ اعتقادي، براي پيروان اسلام، جاي هيچ گونه ترديدي نيست. براي آنان همين اندازه كافي است كه از رفتارهاي نامشروع، اطلاع يابند تا در پي ارتكاب آنها نباشند. اما خارج از محدوده تعبد، آيا اسلام به پيروان خود اجازه بررسي و داوري عقلي درباره مباني كيفرهاي شرعي را ميدهد؟ اصولا آيا ميتوان ديدگاه اسلام را درباره فلسفه مجازاتها جويا شد و آن را از متون شرعي به دست آورد؟
آيات قرآن، روايات معصومان(ع) و نيز اقوال متكلمان و فقيهان، چنين مينمايانند كه ميتوان طبق ادله عقلي، پارهاي از علل مشروعيتيافتن مجازاتها و ملاكهاي تعيين آنها را به دست آورد. ما در دو قسمت، به بررسي اين علل ميپردازيم:
1-3. ملاك تشريع كيفرها
1-1-3. ملاكهاي عقلي
الف) حسن و قبح (عدالت و ظلم)
سقراط اولين كسي بود كه مساله حسن و قبح را مطرح ساخت. وي هنگام گفتگو با «اتيفرون» در باب دينداري، از او ميپرسد: آيا نيك و بد اعمال را خدايان به ما ميآموزند؟ آيا پس از امر و نهي خدايان ميفهميم امري خوب يا بد است؟ آيا ضابطهاي بر افعال حاكم است تا ما هم اعمال نيك و بد را بفهميم؟
پس از اين پرسشها و جوابهاي اتيفرون، سقراط بر خلاف عقيده و نظر خويش، او را مجاب ميكند كه زشتي و زيبايي، خوبي و بدي، و عدل و ظلم، اوصافي هستند كه بايد همچون متاثر و مؤثر تلقي شوند. يك شئ بدان علت متاثر است كه اثري بر او واقع ميشود و درست نيست كه بگوييم چون متاثر است اثري بر او واقع ميشود. در نتيجه، يك شي به اين علت صفتهاي مذكور را ميپذيرد كه نزد كسي متصف به اين صفات شود، نه اين كه اينها چون اوصافي خارجي و واقعي هستند، كسي آنها را خوب و بد، زشت و زيبا يا عدل و ظلم بداند. (41)
پس از سقراط، شاگردان وي افلاطون و ارسطو، بحث از حسن و قبح و عدل و ظلم را گسترش دادند و اين از نكات جالب توجهي بود كه فيلسوفان آن ديار، بدان تفطن يافته بودند و بعدها اين ميراث اخلاقي، حقوقي و فلسفي يونانيان به مسلمانان رسيد.
مساله حسن و قبح افعال، در بسياري از آيات قرآن و روايات آمده است. فيالمثل خداوند پس از اينكه عمل به يازده حكم شرعي را امر نموده و از چهارده رفتار، نهي ميكند، ميفرمايد: كل ذلك كان سيئة عند ربك مكروها; (42) آن دسته از احكامي كه ممنوع اعلام شدند، نزد پروردگارت زشتند.
اين آيه به خوبي نشان ميدهد كه علت منع و نهي از چهارده فعل زشت مثل قتل، زنا، خوردن مال يتيم و...، بد بودن آنها نزد خداوند است. اما شايد به ذهن برسد كه زشتي يك عمل به اين است كه نزد خداوند زشتباشد، زيرا عقل نميتواند زشتي اعمال را مستقلا درك كند. ولي وقتي آن را در برابر اين آيه قرار بدهيم كه ميفرمايد: «وقالوا لو كنا نسمع او نعقل ما كنا في اصحاب السعير; (43) اگر ما به سخنان پيامبر گوش ميكرديم يا طبق عقل خود رفتار ميكرديم، امروز دچار دوزخ نميشديم»، درمييابيم كه عقل نيز مستقلا ميتواند خوب و بد اعمال را تشخيص دهد.
علي(ع) در اين باره ميفرمايد: فبعث فيهم رسله و واتر عليهم انبيائه ليستادوهم ميثاق فطرته ويذكروهم منسي نعمته ويحتجوا عليهم بالتبليغ ويثيروا لهم دفائن العقول; (44) پس خداي متعال رسولان خود را برانگيخت و پي در پي پيامبران خود را ميفرستاد تا عهد و پيمان خداوند را كه در فطرتشان بود، بطلبند و به آن نعمت فراموش شده، تذكرشان بدهند و از راه تبليغ با آنان گفتگو نمايند و عقلهاي پنهان شده را بيرون كشند. همچنين ايشان هنگام نصيحتبه فرزندشان امام مجتبي(ع) ميفرمايند: يا بني فان الله لميامرك الا بحسن ولمينهك الا عن قبيح; (45) اي فرزندم، خداوند تو را جز به خوبي امر نميكند و جز از قبيح باز نميدارد.
اين سخن متكلمانه، نشان ميدهد كه خداوند ملاك امر و نهي شرعي را حسن و قبح قرار داده است و چنين مينماياند كه خداوند به آنچه خوب است امر ميكند و از آنچه زشت است نهي مينمايد. در واقع، كلام امام(ع) پاسخي استبه نزاع دامنهدار و وسيعي كه بعدها در ذهن متكلمان و فيلسوفان اسلامي، راجع به حسن و قبح روييد.
ب) مصلحت و مفسده
دانشمندان اسلامي، (46) بر اين باورند كه مبناي احكام اسلامي مصالح و مفاسد واقعي است و خداوند، طبق آنها احكام شرعي را مقرر فرموده است. چه اين كه هدف شريعت، سعادت انسان و رسيدن او به كمال واقعي است و اين هدف با انجام افعال و رفتارهايي به دست ميآيد كه مصلحت واقعي انسان را حاصل آورد.
منشا اين اعتقاد، قرآن كريم است. در بسياري از آيات قرآن، مصلحت انسان، علت صدور احكام اسلامي اعلام شده است. مثلا خداوند درباره كيفر قصاص ميفرمايد: ولكم في القصاص حياة يا اولي الالباب; (47) اي عاقلان، براي شما در [اعمال] كيفر قصاص، زندگي و حيات است. چنانكه پيداست، روي سخن اين آيه با خردمندان است. گويا اگر عقل در عمق مشروعيت كيفر قصاص تامل كند، درمييابد كه حفظ امنيت جسماني و رواني افراد جامعه، مصلحت لازمالاستيفايي است كه تامين آن نيازمند پيشگيري از وقوع قتل، ضرب و جرح و...، با پيشبيني كيفرهاي عادلانه، در قوانين جزايي است.
همچنين در قرآن كريم، تشريع مجازات براي قتل، زنا، خوردن مال يتيم و...، براساس حكمت الهي معرفي شده است: ذلك مما اوحي اليك ربك من الحكمة ولاتجعل مع الله الها آخر فتلقي في جهنم ملوما مدحورا; (48) اينها حكمتي است كه خداوند بر تو وحي كرده است. با خداي يكتا، خداي ديگري مپندار كه در اين صورت ملامتشده و در حال مطرود شدن، وارد جهنم ميشوي.
به گفته مفسران، اين حكمت، چيزي جز مصالح واقعي انسانها نيست، (49) همان گونه كه در آيات ديگري نيز، انزال كتاب و جعل احكام شرعي، براي حق، ميزان، نفي فحشا و منكر اعلام گرديده است. (50)
اخبار و رواياتي كه از معصومان(ع) به ما رسيده است، نيز مشحون از ذكر علل و حكمتهاي صدور احكام شرعي و اوامر و نواهي الهي است; مثلا شيخ صدوق، حكمت و فلسفه احكام را در كتاب علل الشرايع، (51) و علامه مجلسي روايات مربوط به فلسفه احكام شرعي را در كتاب بحارالانوار تحت عنوان «باب علل الشرايع والاحكام»، (52) ذكر نمودهاند.
2-1-3. رابطه عدالت و مصلحت در تشريع كيفرها
چنانكه سابقا گفتيم، بيان تئوريهاي اوليه كيفري، عدالتبوده است و اين نظريه به روزگارفيلسوفان يونان برميگردد و تا زمان حاضر نيز، مجازاتها براساس تئوري عدالت توجيه ميشوند، هرچند تفسيري كه امروزه از عدالت ارائه ميشود، با مفهوم قديمي آن تفاوت بسيار دارد. (53)
پس از گذشت دويستسال از ظهور اسلام، با ترجمه آثار افلاطون و ارسطو به عربي، مسلمانان دريافتند كه پايگاه سياست، حقوق، اخلاق و فلسفه نزد يونانيان هم، دالتبوده است. بدين ترتيب، بحثهاي كلامي درباره حسن و قبح، عدالت، اختيار و مسؤوليت انسان، جزا و پاداش و...، همگي رنگ فلسفي هم پيدا كرده و برخي از عالمان، مستقلا امور فوق را از ديدگاه فلسفه توجيه نموده و كوشيدند جامعه اسلامي را در نظامي عقلاني، با تلفيق فلسفه يونان و عقايد اسلامي به تصوير بكشند. (54)
با اين همه، منشا اصلي و زمينهساز اولي بحث از حسن و قبح و عدل و ظلم، قرآن كريم و روايات معصومان(ع) است. (55) اما قبل از اينكه به بررسي و تفسير مصلحت و عدالت، و رابطه آنها با يكديگر در تشريع كيفرهاي اسلامي بپردازيم، بجاست كه به تقسيمات معارف بشري نظري افكنده و نحوه شناخت مفاهيم فلسفي خوب و بد، عدالت و ظلم، مصلحت و مفسده، منفعت و مضرت، و... را تبيين كنيم.
الف) شناختهاي حقيقي و اعتباري
شناختهاي ما بر دو گونهاند: يك دسته شناختهايي كه آينه تمامنماي واقعيات خارجي هستند كه با تغيير و جايگزيني فاعل شناساي آنها، تغيير نخواهند كرد، مثل علم فيزيك، شيمي و پزشكي; دستهاي ديگر كه گزارشگر وقايع خارج از روان و انديشه ما نيستند، بلكه از عواطف، تاثرات رواني و مقدار اثري كه در رفع نيازمنديهاي ما دارند، حكايت ميكنند: همچون ادبيات، اخلاق، حقوق و زيباشناسي.
مثلا آبي بودن و زيبا بودن دريا را در نظر بگيريد; در مورد اول كه حاكي از خارج است، همه ادراككنندگان، يكسانند، كه اين معرفتي حقيقي است، برخلاف مورد دوم كه حاكي از روان و عواطف ادراككنندگان است و زشتي و زيبايي آن، با تعدد آنان متفاوت ميشود; اين معرفتي پنداري است. (56)
سخن از مصلحت و مفسده، منفعت و مضرت و عدالت و ظلم نيز اين گونه است. يك رفتار از نظر انساني عادلانه است و نزد انسان ديگر ظالمانه، يك قانون از نظر عدهاي مصلحتآميز است و از نظر جامعهاي ديگر مفسدهآميز.
بدين ترتيب، واضح ميشود، عدالت و مصلحت، دو مفهوم نسبي و اضافياند و اتصاف اشياء به آنها، خبر دادن از اشياء خارجي نيست، بلكه در حقيقتخبر دادن از خود است، به اين معنا كه آن شيء را براي زندگي و معيشتخود عادلانه و مصلحتآميز پنداشتهايم و از نظر روحي و رواني زير تاثير آن قرار گرفتهايم. از اين نظر، نميتوان يك مفهوم ثابت، دايمي و كلي براي عدالت و مصلحت قايل شد، بلكه با تغيير فاعل شناساي آنها، عنوان عدالت و مصلحت نيز متغير ميشود.
اما پرسش اساسي در اينجا، اين است كه اگر نتوان مفهوم ثابت و كلياي از عدالت و مصلحت را تصور كرد، چگونه ميتوان به اوامر و نواهي شرعي ماندگار معتقد شد؟ آيا ميتوان كيفرهاي ثابتي را براي همه زمانها و مكانها و جوامع مختلف، طبق قوانين اسلامي پيشبيني كرد؟
ب. تبيين مجازاتهاي اسلامي براساس مصلحت و عدالت
دانستيم كه مفهوم عدالت و مصلحت، تابع وضع زندگي و نيازها بوده و با تغيير فاعل شناسا، متغير ميشوند. در نتيجه، مفهوم عدالت و مصلحت، در قلمرو شناختهاي پنداري و اعتباري ما قرار داشته و با توجه به اقتضاهاي زمان و مكان، نيازها، آداب و سنن و... هر جامعهاي، متفاوت خواهد بود.
اما اين اعتباري بودن، به معناي گزاف بودن و وهمي بودن آنها نيست. نسبيت و اعتباري بودن، به معناي تفاوت حكم با تفاوت و تعدد فاعل شناساست و شخص مدرك به هيچ وجه، به گزاف و بيعلتحكم نميكند.
علت تفاوت حكم اين است كه هريك از اشياء خارجي، داراي آثار متفاوتي هستند و بر دستگاه ادراكي ما، تاثيرات متفاوتي ميگذارند. از سوي ديگر، شيء واحد، كه داراي اثر واحدي است، در همه افراد، تاثير واحدي نميگذارد، زيرا هر فردي از روان و دستگاه ادراكي متفاوتي با ديگران برخوردار است. از اين رو، ممكن است پيشفرضها، ذهنيتها، مقبولات و... متفاوتي از ديگران داشته باشد و در قالب اينها، به تفسير يك رفتار، يك پديده و... پرداخته و حكمي متفاوت با ديگران ارائه نمايد. بنابراين احتمال دارد، فعلي را كه يك شخص عادلانه يا مصلحتآميز ميخواند، فردي ديگر برخلاف آن معتقد باشد.
حال اگر منشا اين اختلاف نظرها (يعني ذهنيتها و پيشفرضها) كه همان حدوسط بين يك رفتار و تفسير آن هستند، يكي شود، زاويه نگاه به رفتارها نيز يكسان شده و شيوه تفسير پديدههاي انساني هم ثابت و كلي خواهد شد. به همين دليل، تعليم و تربيت، يكي از ابزارهاي حصول ذهنيتهاي يكسان بوده و باعث ميشود كه نگاههاي مختلف، به يكديگر نزديك شوند. در اين صورت است كه همه از يك رفتار خاص، تفسير واحدي ارائه ميدهند. از اين رو، هيچ بعيد نيست كه بتوان نظامي اخلاقي، حقوقي، جزايي، سياسي و... واحد و يكساني را براي همه جوامع انساني، در مجموعه قوانين هر كشوري، پيشبيني كرد.
در بينش اسلامي ما، پيشفرض تشكيل نظام عدالت كيفري، همان ضوابطي است كه براي مصالح واقعي انسان مقرر شده است. با استفاده از آيات، روايات و گفتههاي عالمان اسلامي، مصالح واقعي يك رفتار، طبق معيارها و ضوابط زير تعيين ميشود:
«مصالح دنيوي و اخروي، مصالح مادي و معنوي، مصالح فردي و اجتماعي و مصالح موقت و مستمر».
در همين جاست كه رابطه عدالتبا مصلحت نمودار ميشود; چنانچه طبق معيارهاي هشتگانه، رفتاري مصلحتآميز خوانده شود، آن رفتار وصف عادلانه بودن خواهد يافت و به اين ترتيب، چون در تشريع كيفرهاي شرعي به تمام نيازها و چگونگي رفع آنها، توجه شده است، وصف عدالتي ماندگار و ثابتبراي كيفرهاي اسلامي، كاملا شايسته است.
2-3. ملاك تعيين كيفرهاي اسلامي
1-2-3. كيفرهاي اسلامي و حفظ ارزشها
الف) تحليل قضاياي ارزشي
سعادت، هدفي است كه آدميان را به تلاش و كوشش واداشته تا جهتبرآورده شدن نيازهايي همچون سلامت، امنيت، رفاه و...، از نيروي فكري و جسماني خويش كمك بگيرند. از اينرو، اموري كه باعث رفع نيازمنديهاي انسان ميشود، «ارزشهاي انساني» خوانده ميشوند. بنابراين، ارزشها، وقايعي هستند كه احتياجها و اشتياقهاي گوناگون آدمي را برآورده ميسازند، كه البته ميزان تامين نيازها و رفع آنها از نظر هر انساني به يك اندازه نيست، همچنان كه مصاديق نيازها از نگاه همگان يكسان نيست. (57)
چنانكه قبلا گفتيم، پارهاي از انديشهها، به گونهاي به نيازهاي ما وابسته است كه با تطور و تغير آنها، آن انديشهها ثابت نميمانند; اين نوع قضايا كه ما آنها را پنداري خوانديم و در اين جا به سبب متضمن بودن ارزشهاي انساني، آنها را «قضاياي ارزشي» ميناميم، در واقع وسيلهاي هستند كه ما، اميال و نيازهاي خود را از طريق آنها بيان ميكنيم.
اينكه رفتاري را خوب يا بد توصيف ميكنيم و از لحاظ حقوق جزايي، مستوجب پاداش يا كيفر ميدانيم، درواقع ميخواهيم رابطه آن رفتار را با هدف مورد نظر خود نشان بدهيم; خوب بودن يك رفتار يعني منطبق بودن آن با هدف ما و بد بودن آن، به معني عدم مطابقتبا هدف مورد نظر ماست. بدين ترتيب، چنين قضاوتي، چون از احساسات، عواطف نيازهاي ما برخاسته است، نميتواند قابل صدق يا كذب باشد.
مثلا قضيه «سرقتبد است» يك قضيه ارزشي است، اما قضيه «زيد سارق است» يك قضيه حقيقي است; به اين معنا كه ميتوان صحت و سقم حمل سارق بر زيد را با برهان عقلي اثبات كرد. اما در قضيه اول، مفاد قضيه نه درست است و نه نادرست; زيرا بد بودن سرقت، منطبق با شيء خارجي نيست، از اين رو، نميتوان اين قضيه را صحيح يا خطا دانست و براي اثبات يك طرف، به برهان عقلي تمسك كرد. (58)
اما قضاياي ارزشي، براساس علت و دليلي حاصل ميآيند; وقتي ميگوييم: «سرقتبد است» به اين معناست كه سرقت را عامل سلب آرامش جامعه ميدانيم و بين سرقت و امنيت مالي و آرامش جامعه، رابطه عليت را كشف كردهايم. همچنين وقتي ميگويم: «كيفر سرقت، قطع دستسارق است» به اين معناست كه اين مقدار كيفر را عامل ارعاب، پيشگيري يا تشفي خاطر افراد جامعه ميپنداريم. به همين دليل، سرقت امري نامطبوع و ناخوشايند است، چون مغاير با هدف آرامش جامعه و امنيت مالي افراد است، ولي كيفر آن مطبوع، خوشآيند و به نفع جامعه تلقي ميشود.
طبق اين تحليل، قضاياي ارزشي داراي دو حيثيتند; نخست اينكه مفاد اين قضايا، حاكي از عواطف، تمايلات و نيازهاي ماست; چنانچه رفتاري در جهت هدف مورد نظر ما باشد، مطلوبيت داشته و آن را خوب دانسته و اگر منطبق نباشد، آن را نامطلوب و بد تلقي ميكنيم.
حيثيت دوم اين است كه قضاياي ارزشي، از جهتبيان رابطه عليتبين رفتار و هدف، ديگر تابع اميال و نيازهاي ما نيستند، بلكه مانند ساير روابط علي و معلولي، حاكي از واقعيات نفسالامرياند. هرچند، ممكن است در تشخيص هدف، خطايي صورت بگيرد، اما اين اشتباهات، ضرري به واقعي بودن رابطه عليتبين افعال اختياري و نتايج مترتب بر آنها نخواهد زد، و آنها را از مباحث عقلي و قابل استدلال برهاني خارج نخواهد ساخت. (59)
ب) معيار تعيين ارزشها
گفتيم كه ريشه خوب و بد يا مطلوبيت و نامطلوبيت، آن است كه چيزي را براي زندگي و معيشتخود نافع و مصلحتآميز، و يا مضر و مفسدهآميز بدانيم; و قضاياي ارزشي يا پنداري ما بر همين اساس وضع ميشوند. اين سخن كه در حكمت اسلامي، از ابتكارات علامه طباطبايي و در فلسفه غرب، از سوي پارهاي از فيلسوفان همچون ديويد هيوم، جرج ادوارد مور و برتراند راسل (60) مطرح شده است، در برابر نظريه حقوق فطري و تحققي قرار دارد.
بيگمان سعادت انسان به اين است كه نيازها و احتياجات وي بخوبي رفع شود. انسان با علم و تجربه ميآموزد كه چه احتياجاتي دارد و چگونه بايد آنها را رفع كند. اما واسطهاي در بين است كه رفتارهاي او را تنظيم ميكند و باعث انتخاب او از يافتهها ميشود; آنچه واسطه عمل و استفاده از شناختهاي علمي ما قرار ميگيرد، اصول اعتقادي و بينشهاي انسان است. زيرا معرفتبه اشياء خارجي، مبين اقدامات و افعال ما نيست. اين مغالطه آشكاري است كه وقتي نيازي از نيازهاي انسان را با علم و تجربه دريافتيم، حكم كنيم كه پس بايد طبق آن عمل كنيم. از اين رو، همچنان كه اين فيلسوفان به ما ياد دادهاند، واقعيت و هستي از اين نظر كه مكشوف مايند، مستلزم هيچ قضيه ارزشي نخواهند بود.
در عين حال، اخلاق و حقوق مبتني بر واقعيت و علم، از زمان افلاطون و ارسطو، تا انديشه تحققگرايي عصر ما، براساس اين مغالطه بديهي قرار دارد كه قضاياي ارزشي را ميتوان از قضاياي حقيقي به دست آورد. متاسفانه بسياري از قضايا، از اخلاق جنسي در غرب گرفته تا حقوق كيفري، امروزه بر اين مغالطه بنا شده است و ادعا ميشود كه نظام ارزشها، با نيازهاي طبيعي و دادههاي علمي و تجربي پيش ميرود.
ما با حقوق فطري يا دادههاي علمي و تجربي مخالف نيستيم، سخن ما اين است كه اينها به ما از وقايع خارجي خبر ميدهند، نه اينكه چگونه بايد عمل كنيم يا نكنيم. زيرا در برابر وقايع خارجي دو گونه ميتوان تصميم گرفت: رد يا قبول; هيچ گاه وقايع خارجي به ما نميگويند كدامطرف را انتخاب كنيد، بلكه ما طبق ذهنيتهاي قبلي، دستبه گزينش يافتههاي خويش ميزنيم. (61)
در اين باره، نظريه ديگري وجود دارد كه معيار بايدها و نبايد را «خوشآيندي» و «بدآيندي» دانسته است. پارهاي از فيلسوفان معتقدند كه قضاياي ارزشي فقط به پسند و ناپسند اشخاص وابسته بوده و بيانگر حالات رواني انسانند. قضيه «سرقتبد است» به اين معناست كه من سرقت را دوست ندارم.
مهمترين سستي نظريه فوق اين است كه براي اخلاق و حقوق، معيار و ضابطهاي كلي قايل نيست و وانمود ميكند كه تابع سليقههاي شخصي افراد است. اين نظريه به «تئوري عاطفي» شهرت دارد. (62)
از نظر ما، نه طبيعت و فطرت، و نه عواطف و احساسات، و نه علم و تجربه، هيچ كدام معيار ارزش نيست. آنچه ميتواند معيار باشد، تنها پيشفرضهاي ماست; با اينهاست كه به سراغ علم و فطرت و... ميرويم و از آنها آنچه را كه با هدف ما متناسب است، گزينش ميكنيم. از همين رو، همان گونه كه علت و منشا تفاوت بايدها و نبايدها در تمام زمينههاي ارزشي، ذهنيتهاي قبلي است، علتيكسان شدن آنها را نيز بايد در همانها جستجو كنيم. لذا ميتوان ارزشهاي ثابت و ماندگاري را تعيين كرد و با تاسيس نظام عدالت كيفري به حفظ و حمايت از آنها پرداخت.
2-3. تعيين مجازاتهاي اسلامي براساس ارزشها
الف) تبيين مجازاهاي اسلامي براساس ارزشها
انسان موجودي هدفمند است و بالتبع، اعمال خود را طبق اهداف خويش تنظيم ميكند; كيفرها نيز نوعي رفتارند و طبعا، قبل از اعمال آنها، هدف و مقصودي مورد نظر است. بويژه، از آغاز تبدل جامعه طبيعي به جامعه سياسي، اعمال مجازات، از حالتخصوصي به شكل اجتماعي درآمد و به موجب قانون در اختيار حكمرانان قرار گرفت.
پس هر قانون كيفري، تابع هدف و مقصود قانونگذاران است كه براساس زمينههاي فكري، بينشها و پيشفرضهاي خود و تفسيري كه از نيازها و ارزشهاي اجتماعي و فردي دارند، آن را در نظر گرفته و قوانين كيفري را در جهت دستيابي به آن اهداف تنظيم ميكنند.
اما از نگاه برخي از فيلسوفان، هر هدفي كه براي اعمال كيفرها و تعيين نوع و ميزان آنها مورد نظر باشد، منطق و مبناي صحيحي براي توجيه كيفرها نخواهد بود. (63)
توجيه اين نظريه شايد اين باشد كه دستكم سه هدف عمده براي كيفر قابل تصور است: الف)تشفي خاطر مجني عليه; ب)ارعاب; ج)اصلاح. طبق نظريه اول، بايد كيفر از نوع همان جرم ارتكابي و از لحاظ كمي و كيفي با آن متناسب باشد. اشكال اين مبنا اين است كه بايد يك دستگاه عريض و طويل، مركب از قضات، پليس و... را با هزينههاي كلان آماده كنيم تا كسي با آن، خشم خود را فرونشانيده و خاطرش تشفي يابد. اشكال ديگر اين است كه قضيه به اين سادگي نيست كه تصور رود پس از تشفي خاطر مجني عليه، قضيه تمام شده است. بلكه ممكن است اين امر، باعثخشم مجرم شود و حس انتقامجويي او را شعلهور سازد و او را وادار به اقدامات تلافيجويانه نمايد.
بديهي است كه اين جريان تشفي خاطرها، همچنان ادامه خواهد يافت و نظام كيفري بر مبناي اين هدف، فاقد ثبات و نظم خواهد شد.
نظريه ارعاب نيز همچنان كه گفتيم بر اين تصور استوار است كه مجرم بايد به كيفر برسد تا باعث رعب و هراس ديگران شده و احتمال ارتكاب جرم را از بين برده يا، حداقل، آن را كاهش دهد. اشكال اين هدف اين است كه با احساس عدالت انساني منطبق نيست، چگونه طبق اين مبنا، كيفر وصف عدالتبگيرد، در حالي كه تبهكار متحمل كيفر شود، تا ديگران به دنبال رفتاري همانند او نروند؟ پس او براي اينكه ديگران قصد ارتكاب جرم را در سر نپرورانند بايد كيفر ببيند؟! مگر مجرم وسيله و ابزاري براي ترسانيدن ديگران است؟ آيا قانونگذار مجاز است انجام عملي را در اجتماع بر فردي تجويز كند تا ديگران عبرت گرفته و به دنبال آن نروند؟!
درباره نظريه اصلاح نيز ميتوان گفت اگر تحمل كيفرهايي مثل شلاق، به دار آويختن، حبس، قطع دست و... براي اصلاح مجرم باشد، پس مجازات اعدام بايد ممنوع گردد. زيرا اين هدف با اين كيفرها حاصل نخواهد شد. علاوه بر اين، تجربه نشان داده است كه با مجازاتهاي بدني شديد، نه تنها اصلاحي صورت نخواهد گرفت، بلكه باعث جرات بيشتر مجرم شده و موجب ميشود كه وي در ارتكاب جرايم بعدي با دقتبيشتري عمل كند.
ولي بايد توجه داشت كه در نظام عدالت كيفري، اجتماع با يك سلسله رفتارهاي متفاوت با يكديگر رو به روست كه تنها نقطه اشتراك آنها عنوان «جرم» است. اين جرايم نه تنها از نظر حالات و اجزاء يكسان نيستند و از عناصر متفاوتي تشكيل شدهاند، بلكه تبهكاران نيز حالات يكساني ندارند; (64) ارتكاب جرم در پارهاي از آنان، به دليل بيماري و امراض دماغي و رواني است، برخي به تحريك و تشويق ديگران جرمي را مرتكب ميشوند و برخي ديگر، با قصد و اراده قبلي به ارتكاب جرم روي ميآورند. از نظر تجاوز و تعدي به حقوق افراد نيز، هميشه اين گونه نبوده است كه قربانيان جرم يك حالت داشته باشند. قرباني جرم، گاهي جامعه است و گاهي فرد; و افراد نيز يكسان نيستند.
اينها همه نكاتي است كه نشان ميدهد كه طبق يك نظريه نميتوان درباره هر فاعل جرمي، يا فعل مجرمانهاي به طور عادلانه تمشي نمود و نتايج مطلوبي حاصل كرد. از اين رو، نميتوان نظريه اصلاح را فقط معيار كيفرها قرارداد يا تنها از زاويه تشفي خاطر و تلافي، به جرم و مجازات نظر افكند. بلكه بايد در هر مورد قايل به نظريهاي شد كه متناسب با مجرم، نوع جرم و مجني عليه بوده و عادلانه هم پنداشته شود. (65)
البته قابل ذكر است كه فيلسوفان غربي مخالف مجازات، در جامعه و فضاي فرهنگي آنان، هر نوع هدف و منطقي براي اعمال كيفر به بنبست ميرسد. به قول «نيچه» از يك سو، انسان امروز، همه چيز را از دريچه منافع خود ميبيند و بدون پايبندي به ارزشهاي اخلاقي، ميخواهد زودتر به مقصود خويش كه منافع اوست، برسد; از سوي ديگر، كيفرهايي كه اعمال ميشوند، نتايج مورد نظر را حاصل نميآورند، زيرا مجرم، كيفر را تحمل ميكند، ولي در همان حال، نقشه ارتكاب جرم بعدي را در سر دارد. در گذشته، كيفر حالت اصلاحگرانه داشت; مجرم با رغبت، متحمل كيفر ميشد و معتقد بود كه كيفر او را از خبائث پاك ميكند، اما انسان امروز، علاوه بر اين كه با صرف وقت و هزينههاي بسيار، بايد وي را تحت تعقيب و محاكمه قرار داد، بايد منتظر تكرار جرايم بعدي وي شد. (66)
ولي در حوزه انديشه اسلامي، مقصود اصلي از حيات انسان، نزديكي به خداوند، با اجراي فرامين الهي است و شخصيت انسان تنها با تقرب به خدا به دست ميآيد; از اين رو، متناسب با اين هدف، ابزارهاي دقيقي معين شده است تا مانع از انحراف او از مسير و مقصد اصلي شود. در حالي كه اين نكته، در اغلب نظامهاي كيفري دنياگرا، مورد اهتمام نيست.
اسلام دو مرحله برخورد را با افراد منحرف و ناسازگار با اجتماع، معين ساخته است: اول، تعليم و تربيت و استفاده از روشهاي اخلاقي; و ديگري، چنانچه انحراف و ناسازگاري وي در حدي باشد كه مستوجب كيفر و عقوبت دنيوي گردد، اعمال كيفر.
از ديدگاه اسلام، حفظ ارزشهاي ثابت انساني، (67) توجيهگر روشهاي اخلاقي و جزايي است و نميتوان با لزوم يكي ، ديگري را طرد كرد. نقش كيفرهاي اسلامي، در جهت جلوگيري از تعدي و تجاوز به ارزشها، در مرحله پاياني قرار دارد.
در تئوري كيفري اسلامي ، وقوع جرم به معناي تجاوز به ارزشهاي ثابت مادي، معنوي، فردي، اجتماعي، دنيوي، اخروي و... است. از مصاديق اين ارزشها، امنيتبدني، مالي، ناموسي، فكري و رواني و... است و قوام حيات فردي و اجتماعي، به حفظ اين ارزشها بستگي دارد. از اين رو، نقش كيفرها، در اين است كه امنيت اين ارزشها را حفظ كرده و مانع از وقوع قتل، ضرب و جرح، سرقت، كلاهبرداري، زنا، لواط و... شود و دستكم، ميزان ارتكاب آنها را كاهش داده، موانعي براي ارتكاب مجدد آنها به وجود آورد.
بنابراين، نقش مجازاتهاي اسلامي، حفظ اعتدال فرد و جامعه، از طريق حفظ ارزشهاي ثابت است، قانونگذاران جامعه اسلامي، اهداف مجازاتها را با توجه به همين ارزشها و سنجش ميزان اهميت آنها تعيين ميكنند و بر مبناي اهداف به دست آمده، نوع و مقدار كيفرها را در قوانين جزايي پيشبيني مينمايند.
ب) اهداف مجازاتهاي اسلامي
اهدافي كه براي كيفرهاي اسلامي گفته شده است، عبارتند از: اصلاح، ارعاب، تلافي و ارضاي مجنيعليه. (68)
1. نظريه اصلاح
اصلاح مجرمان، از تئوريهاي شخصي است كه با ظهور مكاتب تحققي و رشد و توسعه علوم جنايي و جرمشناسي، جايگاه ويژهاي نزد حقوقدانان يافته است. نقطه مشترك طرفداران نظريه اصلاح، بازپروري و درمان، تاكيد زياد بر كيفر زندان و نفي كيفرهاي بدني است، بويژه كه در نظريه درمان، اصولا نظام كيفري حذف شده و مجرم بيمار تلقي ميشود. (69)
چنانكه قبلا هم گفته شد، مجازات، شرط لازم و كافي براي حصول اهداف مورد نظر نيست;چه بسا افرادي بدون لزوم تحمل مجازات، با پند و اندرز، از فعل قبيح خود نادم شده و تصميم بگيرند كه به هيچ وجه به دنبال ارتكاب جرم نروند. حالات و شخصيت افراد يكسان نيست; عدهاي حتي از بيم علني شدن جرمشان، از ارتكاب جرم ستبرميدارند و عدهاي حتي با تحمل سختترين كيفرها، بازهم به ارتكاب جرم روي ميآورند. از اين رو، نظريه اصلاح، تنها در مورد مجرماني كه روحيه اصلاحپذير دارند، خصوصا مجرمان ابتدايي قابل اجراست نه در مورد هر جرمي.
در اسلام، هم به شخصيت مجرم توجه خاصي شده و هم تحول رواني او بسيار مورد اهتمام قرار گرفته است; به گونهاي كه حتي ارتكاب پارهاي از جرايم، در شرايط ويژهاي، مستوجب كيفرهاي حدي يا تعزيري نميشود. (70)
در اين موارد، مفهوم«توبه» قابل توجه است. پذيرش توبه، مبين بياهميتي نقش و كيفر است. زيرا اعمال آن، براي تحصيل اهداف مورد نظر بوده و چنانچه، بدون كيفر، مقاصد مورد نظر حاصل آيد، نيازي به به كارگيري آن نخواهد بود. از اين رو، «توبه» به معناي قبول «نظريه اصلاح» در مورد برخي جرايم است.
در مورد مجازاتهاي تعزيري، اين نظريه روشنتر ديده ميشود، زيرا تعيين مقدار و نوع مجازات تعزيري، بستگي به نظر قاضي دارد و بديهي است كه او با توجه به علوم و معارف زمان خود، مقتضيات زمان، مصالح فردي و اجتماعي، ميتواند از بهترين ابزار موجود، براي تحقق اهداف مورد نظر اسلام، استفاده برد. (71)
در قانون مجازات اسلامي مصوب 1370، پذيرش نظريه اصلاح، بازپروري و حتي درمان، درباره مجازاتهاي تعزيري كاملا آشكار است. قانونگذار، با پذيرش نهادهاي تعليق، آزادي مشروط، تخفيف مجازات، تشديد مجازات، تعدد و تكرار (72) و...، در واقع نظريه عيني بودن مجازاتها را در اين نوع كيفرها رد كرده و با رويكردي ذهنيگرايانه به جرايم نگريسته است. از ديدگاه قانونگذاران نظام اسلامي، اعمال كيفر، در برخي از موارد، هيچ مطلوبيتي في نفسه ندارد و برخلاف گفته كانت و هگل، جزء نواميس خلقت و كائنات به شمار نميرود; مطلوبيت كيفر به خاطر حصول اهداف و مقاصدي است كه بعضا با اصلاح مجرم و بازگرداندن وي به آغوش جامعه حاصل ميآيد.
درباره برخي جرايم حدي نيز، قانونگذار پذيرفته است كه پارهاي از جرايم با توبه مجرم ساقط ميشود، مشروط بر اينكه قبل از اقامه بينه و حكم قاضي نباشد و در صورت اثبات جرم، براساس اقرار و صدور حكم قاضي، سقوط مجازات، منوط به نظر ولي امر مسلمين است. (73)
2. نظريه ارعاب و تلافي
طبق اين نظريه، اعمال مجازات براي آن است كه مجرم و ديگران در آينده، مرتكب جرم نشوند. در حقوق جزاي اسلامي، براي عبرتآموزي مجرم و ديگران مجازاتهايي مقرر شده است تا به اين وسيله، احتمال وقوع جرم از بين رفته يا به حداقل برسد. معروفترين مجازاتهاي اسلامي، كه نمونهاي از مجازاتهاي سخت و خشن را نمايش ميدهند، مجازات رجم و قطع اعضا است.
در اين قبيل جرايم، كه مصلحت اجتماعي بيش از مصلحت فردي اهميت دارد، چنانچه پس از ارتكاب جرم، اصلاحي در شخصيت مجرم پديد نيايد، و از لحاظ رواني و رفتاري، تحولي در وي ديده نشود، از قبيل توبه، ظهور رفتارهاي نيكو و...، در اين صورت، امنيت اجتماعي، شرافت و عفت عمومي اقتضا ميكند كه با فساد و بيعفتي و تعدي به امنيت اجتماعي مبارزه شود. (74)
قرآن درباره مجازات سرقت ميفرمايد: والسارق والسارقه فاقطعوا ايديهما جزائا بما كسبا نكالا من الله والله عزيز حكيم، (75) دست مرد و زن سارق را قطع كنيد به اين خاطر كه مجازات چيزي است كه كسب كردهاند تا از خداوند عبرت بياموزند و خداوند عزيز و حكيم است.
طبق اين آيه، مجازات سرقتبر دو هدف استوار است; اول، مكافات عمل، و دوم، عبرتآموزي. (76) مكافات عمل، براساس نظريه تلافي، براي اين است كه او مال را به طور مشروع كسب نكرده است و از راه ميانبر و با تعدي و تجاوز به حقوق مالي ديگران و بيارزش انگاشتن زحمات و تلاش آنان، بعضا به اموال هنگفتي رسيده است.
پس اگر در برابر اين جرم، هيچ گونه عكسالعملي نشان ندهيم، و بطور كلي مجازات را از نظام اجتماعي حذف كنيم، درواقع به سوي نابودي و اضمحلال حيات اجتماعي گام برداشتهايم. بديهي است كه در اين صورت، تحقق عدالت، آرماني بدون پشتوانه و در حقيقت، آرزويي دستنيافتني خواهد بود; و مصلحت ديگر مجازات سرقت، ارعاب و عبرتآموزي است تا ديگران را از ارتكاب جرايم سرقت در آينده در هراس افكند. البته همان طور كه برخي از دانشمندان بيان كردهاند، مصلحت اصلي در خود وضع و جعل اين احكام است، نه اعمال آنها. (77)
3. نظريه ارضاي مجني عليه
در حقوق جزاي اسلامي، نظريه ارضا از اهميت ويژهاي برخوردار است. دانشمندان اسلامي معتقدند كه مجازات براي تحقق عدالت است و در جرايم مربوط به حقوق الناس مثل قتل، ضرب و جرح و...، تحقق عدالت، منوط به اين است كه مجني عليه به حقوق از دست رفته خويش برسد و اعمال كيفر در اين موارد، مبين انتقام فردي است. در جرايمي مثل زنا و سرقت و... كه به حقوق الهي تجاوز ميشود، تحميل كيفرهاي شرعي، مبين مكافات عمل است.
برخي از فيلسوفان برآنند كه مبناي اين نظريه، خشم و هوس خودخواهانه مجني عليه يا جامعه است، در حالي كه اين سخن درستي نيست; اگر در جستجوي عدالتيم، بايد اقدامي مناسب و پاسخي شايسته به تعدي و تجاوز فاعل جرم بدهيم، چه اينكه ارزشهاي انساني، بايد از حريم متناسبي بهرهمند باشند و گرنه اجازه دادهايم كه كار و تلاش انسان و حقوق و اموالي كه حاصل تلاش اوست، عفت و پاكدامني و از همه مهمتر، عقل و جسم اشخاص به هيچ انگاشته شود و امنيت آنها دستخوش تعدي و تجاوز قرار بگيرد.
از اين رو، رضايت مجني عليه و خويشان وي، و نيز تشفي خاطر آنان و جامعهاي كه از ارتكاب جرم آزرده شده استبا اعمال مجازات حاصل ميشود و اين نقش مهمي در روند كنترل اجتماعي دارد. به همين خاطر، در حقوق جزاي اسلامي، هدف ضروري پارهاي از جرايم، اعم از حدود، قصاص و تعزيرات، ارضاي فرد يا جامعه است، هرچند باعث اصلاح مجرم، ارعاب او و ديگران و جبران ضرر و زيان مجني عليه هم خواهد شد.
شايان ذكر است كه شخصيت مجني عليه و ميزان بهرهمندي وي از تعاليم حياتبخش اسلام، در انتخاب عفو و بخشش بسيار مؤثر خواهد افتاد; اسلام با اين كه حق قصاص را مقرر فرموده است، بر عفو يا اخذ ديه هم بسيار تاكيد كرده است و حتي آنها را ارجح از اعمال حق قصاص اعلام ميدارد. (78)
1. ژان ميشل بست، جامعهشناسي جنايت، ترجمه دكتر فريدون وحيدا، مشهد، انتشارات آستان قدس رضوي، 1372، ص16.
2. دكتر موسي جوان، مباني حقوق، تهران، چاپ رنگين، 1326، ج1، ص7; ناصر كاتوزيان، فلسفه حقوق، تهران، انتشارات بهمنشير، چاپ دوم، 1359، ج1، ص21.
3. خلبل جر، فرهنگ لاروس، ترجمه سيد حمييد طبيبيان، تهران، مؤسسه انتشارات اميركبير، 1372، ج2، ص1430.
4. احمد سياح، فرهنگ دانشگاهي عربي به فارسي، تهران، انتشارات اسلامي، 1372، ص339.
5. مائده، آيه 33.
6. مائده، آيه 85.
7. محمد تقي مصباح يزدي، آموزش فلسفه، تهران، سازمان تبليغات اسلامي، 1364، ج1، ص81-21 و 228-235.
8. ر.ك: ويل دورانت، تاريخ تمدن، ترجمه احمد آرام و ديگران، تهران، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي، چاپ سوم، 1370، ص367-373.
9. جان ناس، تاريخ جامع اديان، ترجمه علي اصغر حكمت، تهران، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي، چاپ پنجم، 1372، ص586 و 597 به بعد.
10.
11. ار. جي، هالينگ ديل، مباني و تاريخ فلسفه غرب، ترجمه عبدالحسين آذرنگ، تهران، سازمان انتشارات كيهان، 1364، ص104.
12. افلاطون، جمهوري، ترجمه فؤاد روحاني، تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1348، ص236.
13. فردريك كاپلستون، تاريخ فلسفه يونان و روم، ترجمه سيد جلالالدين مجتبوي، تهران، انتشارات سروش، 1368، ج1، ص273.
14. افلاطون، قوانين، دوره آثار، ترجمه محمد حسن لطفي، تهران، چاپخانه گلشن، چاپ دوم، 1367، ج4، ص2406.
15. ارسطاطاليس، اخلاق نيكوماخوس، ترجمه سيد ابوالقاسم پور حسيني، تهران، دانشگاه تهران، 1356، ص140.
16. ژان برن، فلسفه رواقي، ترجمه دكتر سيد ابوالقاسم پورحسيني، تهران، كتابخانه سيمرغ، چاپ دوم، 1362، ص158.
17. محمد حسين ساكت، نگرشي تاريخي به فلسفه حقوق، تهران، انتشارات جهان معاصر، 1370، ص58.
18. ضياء الدين نقابت، مطالعات نظري و عملي در حقوق جزا، تهران، انتشارات ابنسينا، ج1، ص82.
19. محمد علي فروغي، سير حكمت در اروپا، تهران، انتشارات زوار، چاپ دوم، 1367، ج2، ص225.
20. فردريك كاپلستون، كانت، ترجمه منوچهر بزرگمهر و اسماعيل سعادت، ج6، ص318 به بعد.
21. صدرالدين قوامي شيرازي (ملاصدرا)، منطق نوين، ترجمه و شرح عبدالمحسن مشكوةالديني، تهران، مؤسسه انتشارات آگاه، 1360، ص244.
22. محمد علي فروغي، همان، ج3، ص40 به بعد.
23. و. ت. استيس، فلسفه هگل، ترجمه دكتر حميد عنايت، تهران، شركتسهامي كتابهاي جيبي، چاپ ششم، 1370، ج2، ص540.
24. همان، ص543-542.
25. محمد علي فروغي، همان، ص64.
26. فردريك كاپلستون، فيلسوفان انگليسي، ترجمه امير جلالالدين اعلم، تهران، انتشارات سروش، چاپ دوم، 1370، ج5، ص62، 148; ناصر كاتوزيان، فلسفه حقوق، ص52.
27. پرويز صانعي، حقوق جزاي عمومي، تهران، كتابخانه گنج و دانش، چاپ چهارم، 1371 ، ج1، ص77.
28. محمد علي فروغي، همان، ج3، ص117-115.
29. محمد حسين ساكت، همان، ص112-110.
30. ژان پرادل، تاريخ انديشههاي كيفري، ترجمه علي حسين نجفي ابرندآبادي، تهران، انتشارات دانشگاه شهيد بهشتي، 1373، ص17.
31. ارسطاطاليس، اخلاق نيكوماخوس، ص118.
32. فردريك كاپلستون، تاريخ فلسفه يونان و روم، ص453455.
33. ژان پرادل، همان، ص2325.
34.
35. Ibid, P,774 .
36. مارك آنسل، دفاع اجتماعي، ترجمه محمد آشوري و علي حسين نجفي ابرندآبادي، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، چاپ دوم، 1370، ص105.
37. همان، ص106.
38. رضا مظلومان، جرمشناسي، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1353، ص133.
39. B. Wootton, Crime and the criminal law,(stevens,London,1963 ).
40. ر.ك: عبدالحسين عليآبادي، حقوق جنايي، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، بيتا، ج1، ص9.
41. افلاطون، رساله اتيفرون، دوره آثار، ترجمه محمد حسن لطفي و رضا كاوياني، تهران، انتشارات خوارزمي، چاپ دوم، 1366، ج1، ص250-243.
42. اسراء، آيه35.
43. ملك، آيه10.
44. فيض الاسلام، نهجالبلاغه، بيتا، بينا، خطبه اول، ص33.
45. همان، نامه31، ص919.
46. ر.ك: علامه حلي (حسن بن يوسف بن علي بن مطهر)، شرح تجريد، مشهد، كتابفروشي جعفري، بيتا، ص185 به بعد; ابوحامد محمد غزالي، المستصفي من علم الاصول، مصر، بولاق، المطبعة الاميرية، 1324ق.، ص261-260; ابواسحاق شاطبي، الموافقات، بيروت، دارالترجمه، بيتا، ج2، ص76.
47. بقره، آيه 179.
48. اسراء، آيه 39.
49. علامه محمد حسين طباطبايي، الميزان في تفسير القرآن، بيروت، مؤسسه الاعلمي للمطبوعات، 1973، ج13، ص97.
50. ر.ك: مائده، آيه 16; اعراف، آيه28; شوري، آيه17 و رحمن، آيات 78.
51. شيخ صدوق، علل الشرايع، بيروت، مؤسسه الاعلمي للمطبوعات، 1408ق.، ج2، ص253، 262، 263، 266.
52. محمد باقر مجلسي، بحارالانوار، بيروت، مؤسسه الوفا، 1403ق.، ج6، ص93106.
53. در اين باره بنگريد به: نامه فرهنگ، 1372، شماره 10و11، ميزگرد «عدالت و آزادي».
54. در اين باره، تلاشهاي فيلسوفاني همچون ابو اسحاق كندي (250-185ق.) معروف به فيلسوف عرب، ابو نصر فارابي (339-259ق.) معروف به معلم ثاني، ابوعلي سينا (428-370ق.) و ابن رشد اندلسي (595-520ق.)، جالب توجه است. در اين ميان، معلم ثاني بيشتر از همه سهم دارد; وي با تلخيص كتابهاي افلاطون و ارسطو، مجال انديشهگري را براي فيلسوفان پس از خود فراهم آورد، در عين اينكه با نظريهپردازي راجع به «نيك شهر اسلامي» آن را بر پايه عدالت كه به نظر او بالاترين فضايل است، قرار داد. اما برخلاف افلاطون و ارسطو، حكمران نيك شهر اسلامي، را فيلسوف نميداند بلكه پيامبر يا امام عادل را در راس حاكميتسياسي جاي ميدهد. ر.ك: رضا داوري، فلسفه فارابي، تهران، مركز مطالعات هماهنگي فرهنگي، 1354، ص112 به بعد;....
55. استاد مرتضي مطهري، عدل الهي، مجموعه آثار، ج1، ص59.
56. علامه محمد حسين طباطبايي، فيلسوف و مفسر شيعي، نخستين كسي است كه در فلسفه اسلامي به تفكيك بين حقايق و اعتباريات پي برد و تمايز علوم حقيقي و پنداري از ابتكارات ايشان است. علامه در مقاله ششم كتاب «اصول فلسفه و روش رئاليسم» بخوبي بين آنچه «هست» و آنچه «بايد» باشد، تمايز مينهد. و اشتباهاتي را كه با خلط اين دو معرفتبراي گذشتگان حاصل آمده، آشكار ميسازد. ر.ك: مرتضي مطهري، اصول فلسفه و روش رئاليسم، مجموعه آثار، ج2، ص368; در بين فلاسفه غرب، ديويد هيوم نخستين كسي است كه به اين تفكيك رسيده است. ر.ك: آر. اف. اتكينسون، درآمدي به فلسفه اخلاق، ترجمه سهراب علوينيا، تهران، مركز ترجمه و نشر كتاب، 1370، ص107.
57. پرويز صانعي، حقوق و اجتماع، تهران، كتابخانه گنج دانش، چاپ چهارم، 1371، ص335.
58. ديويد هيوم ( D. Hume ) با انتشار رسالهاي بين سالهاي 1740-1739 تحت عنوان «جستاري درباره طبيعتبشر» در بخش اول از فصل اول اين كتاب، توضيح ميدهد كه چرا از عقل و منطق نميتوان انتظار داشت كه قضيهاي ارزشي را به اثبات برساند يا ابطال كند. از نظر او، استنتاج انديشههاي پنداري از انديشههاي حقيقي ممكن نست; در اين باره، جي. اي. مور ( G.E. Moor ) با او همعقيده است; او در كتاب مباني اخلاق كه در سال 1903 منتشر ساخت، به تحليل مفهوم خوب و بد ميپردازد.
59. محمد تقي مصباح، همان، ص232.
60. براتراند راسل، در كتاب philosophical Essays در مقاله اول بر پايه نوشته «مور»، به بحث از خوب و بد و تفكيك آن دو از شناختهاي حقيقي ميپردازد: ر.ك: برتراند راسل، جستارهاي فلسفي، ترجمه مير شمسالدين اديب سلطاني، تهران، انتشارات اميركبير، 1363، ص54.
61. ر.ك: مرتضي مطهري، نقدي بر ماركسيزم، مجموعه آثار، ج13، ص725 به بعد.
62. ار. اف، اتكينسون، همان، ص143.
63. برتراند راسل، همان، ص65.
64. سعيد حكمت، روانپزشكي كيفري، تهران، انتشارات گوتنبرگ، 1370، ص113115.
65. John, Cottingham, philosophy of punishment,P.778 f .
66. ر.ك: عبدالحسين عليآبادي، حقوق جنايي، ص4.
67. درباره ارزشهاي ثابت و ارتباط آنها با نيازهاي دايمي انسان، بنگريد به: پرويز صانعي، حقوق و اجتماع، ص325 به بعد.
68.
69. رضا مظلومان، جرمشناسي، ص133.
70. امام خميني، تحرير الوسيله، قم، انتشارات اسماعيليان، بيتا، ج2، مساله16، ص417; مساله3، ص432; مساله4، ص440; مساله7، ص444.
71. در اين باره بنگريد: محمد مجتهد شبستري، «رابطه دين و عقل»، كيهان فرهنگي، آبان 1366.
72. ر.ك: مواد 22 الي 24، 25 الي 37، 38 الي 44 ق.م.ا.
73. مثلا درباره زنا به مواد 72 الي 81، لواط به مواد 125 و 126، در ساحقه به مواد 132 و 133، در شرب الخمر به مواد 181 و 182 و در مورد سرقتبه بند 5 ماده 200 ق. م.ا. رجوع كنيد.
74. Lippman, Metthew,Ibid, P.84 .
75. مائده، آيه37.
76. ابوالحسن شعراني، نشر طوبي، ج2، ص501.
77. آخوند خراساني، كفايةالاصول، ص309.
78. بقره، آيه 178.
منبع : سایت تبیان
برگرفته شده از سایت : موسسه حقوقی هامون